گفتگو پایگاه خبری آوای انار با زهره توکلی فر بابت چاپ کتابشون که از زبان شاعر برای شما به نشر رساندیم
✔️صحبتهای زهره توکلی فر شاعر اناری
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور ویک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم
من کلا قرینگی برام مهمه دست بر قضا ناخودآگاه همه چی برام قرینه میشه ، حالا تو هر زمینه ای قرینگی بهم مهمه از چیدمان وسایل گرفته تا تاریخ و عدد و رقم و حروف .( مثل ت.ت ۶۶/۶/۶ . ش . ش ۱۲۳۴ . ت .ت کتابم ۱۴۰۲/۳/۴ . ویرایش کتابم زهره هاشمی اسم خودم زهره نام کتابم زهره …) بیشتر این قرینگی منو سمت شعر بُرد . چون شعر آخر بیت ها باید کلمات شبیه هم باشن که وزن کلمات یکی باشه ، یجورایی شبیه قرینگی بود . هرزگاهی هم دستی به قلم داشتم اما از سال ۹۳ یهویی طبع شعرم گل کرد .بیشتر می نوشتم . یه چیایی مینوشتم همینجوری ب دل خودم. چون خودم خیلی علاقه داشتم به شعر و موسیقی . این علاقه به شعر هم از مادربزرگ خدابیامرزم ” حاجیه بی بی زهرا هاشمی نژاد ” ب من ارث رسیده.یه دفتر دارم از اشعار مادربزرگم اون میخوند و من مینوشتم . از اشعار شوهر خالم” علی حاج حسینی ” که شعر مینوشت برا دل خودش رونویسی می کردم .
کلا سبک مشاعره رو دوست داشتم از تلویزیون هم زیاد میدیدم.
اما نمیدونم چرا هیچ وقت ب فارسی علاقه پیدا نکردم .وزن های شعر و دستور زبان فارسی و هیچ وقت دوست نداشتم یاد بگیرم
خلاصه سال ۹۳ اشعارمو که همینجوری بالبداهه گهگاهی که حسش میومد مینوشتم و میفرستادم به دوست خوبم شاعر اناری عزیزمون “مریم حسن خانی”
اونم میخوند
همیشه هم میگفت زهره تو باید بیای آخر من وزن شعرها رو بهت یاد بدم بشی یه شاعر .تو توانایی شو داری و….
اما من مدام پشت گوش مینداختم چون میگم علاقه ای ب وزن ها و فارسی نداشتم
تااینکه افتادم تو خط درس . کاردانی روابط عمومی گرفتم .کارشناسی حقوق گرفتم . ارشد روانشناسی تربیتی
تا شد امتحان دادم به دکترا
اونجا ب فکر رزومه افتادم . یه روز صبح اوایل مهر بود بچه هامون رفتن مدرسه . من و مریم طرف صبح رفتیم پارک
مریم گفت زهره برا رزومه بیا از اشعار خودت استفاده کن کتاب چاپ کن . برا رزومه دکترا کتاب عالیه .
گفت شعرهایی ب من فرستادی همه رو دارمشون با شعرهایی هم خودت تو خونه هر چی داری
همه رو بده برات ویرایش و چاپ کنن
از اونجا جرقه زده شد
اولش ک باورم نمیشد شعرام کتاب بشن و جالب باشن . ولی کم کم با انگیزه ای مریم داد شروع کردم ب جمع کردن شعرام .از
هر جایی ک نوشته بودم همه رو جمع کردم
دادمش به مریم
یادمه با هم باشگاه ورزشی امین میرفتیم .حتی ب خاطر مشغله کتابِ من دیگه باشگاهم مریم نیومد . خلاصه که کتابم چاپ شد و از دیدن کتابم کُلی ذوق دارم .حس ذوق کتابم با تمامی حس هام فرق داشت .واقعا که کتاب یک یادگاری ماندگار و جاودانست که میشه از خودمون به جای بگذاریم ، این کُلیتی از داستان من برای چاپ کتابم . امیدوارم همه به خواسته های دلشون برسند . امیدوارم دست خدا از رو شونه هیچ کسی برداشته نشه ????
نظرات کاربران